بيسبطزظبسش
قصث
قصبسيبزطظز
زسشيشسيشسيش
بيسبطزظبسش
قصث
قصبسيبزطظز
زسشيشسيشسيش
روزي کـه دلـم پيش دلت بود گرو
دستان مـرا سخت فشردي کـه نرو
روزي که دلت به ديگري مايل شد
کـفـشـان مـرا جفت نمودي که برو
کهنه فروشی داد می زد.
کفش های پاره می خرم.
شیشه شکسته می خرم.
لامپ شکسته می خرم.
بی اختیار فریاد زدم
کهنه فروش قلب شکسته می خری
***غم اگر ترکم کند تنهای تنها میشوم غیرت غم را بنازم لحظه ای ترکم نکرد.****
سلام به دوستاي گل خودم
دوستان نظر خصوصي ميدادن ميگفتن عكس خودتو بذار رو وبلاگ و ازم ميپرسيدن كه چند سالته
خوب من محمد ۱۷ سالمه و يكي از عاشقاي روي كرهي زمينم
روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند.
هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟ فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد، گفت: اين جا بخش دريافت است و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.
مرد کمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم.
مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟ فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است. مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند. مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط کافي است بگويند: خدايا شکر!
آدمك آخر دنیاست بخند
آدمك مرگ همین جاست بخند
دست خطی كه تو را عاشق كرد
شوخی كاغذی ماست بخند
آدمك ساده نشی گریه كنی
كل دنیا سراب است بخند
آن خدایی كه بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
سلام دوستاي گلم
حالتون خوبه؟ چند روزه خيلي احساس تنهايي ميكنم
ديشب كه خوابم نميبرد براي اولين بار قلممو به قصد نوشتن شعر روي كاغذ بردم واين شعر رو از ته دل براي تنها عشقم نوشتم
اگه هم خوشتون نيومد ببخشيد چون اولين باريه كه تو عمرم شعر مينويسم:
امشب من محمد تنهايم
نه كسي يار من است نه كسي غم خوارم
نه كسي خواست مرا
نه كسي خواست دلم
اگر امشب نوشتم زتو من
اين دلم باز هواي با تو بودن دارد
اولين شعر را سرودم ز دلم
كه بداني كه دلم بيمار است
كه بداني اين تنم هواي آغوش قشنگت دارد
بي تو بودن را من سر كردم
اين دلم دارد هواي باران
باران كه آغشته محبت باشد
باراني كه دل صاف كند
تهي ز يار خرفت من غم باشد
آري همين است
همينك غم است يار من و اين غم شده دلدار من
ندانم كه چه رفتيو دلم گشت نهان
ليك من ميخواهم خوشبختيت را هر زمان
گر لبم را نهادم به لب سرخ قشنگت بدان
بدان امشب ندارم هواي آن لب تو
اميدوارم كه روزي تو بيايي
كه هميشه باز است اين دل من
بيا اي گل بيا منتظرم
بيا تا فرش كنم راه را براي بودنت
نظر يادتون نره